آخر شبم رو میخزم تو کافه چیزی به سحر نمونده با یه فنجون قهوه تلخ همیشگی میرم تو حس صدا و شعر رضا صادقی و باهاش زمزمه میکنم:
میدونم برات عجیبه
اینهمه اصرارو خواهش
اینهمه خواستن دستات
بدون حتی نوازش
میدونم برات عجیبه
من با این همه غرورم
پیش همه بدیهات
چه جوری بازم صبورم
میدونم برات سواله
من چرا پیشت حقیرم
دور میشی منو نبینی
باز میام تو رو ببینم
میدونی چرا همیشه
من بدهکار تو میشم
وقتی نیستی هم یه جوری
با خیالت راضی میشم
میدونی برا چی از تو
غم دارم ولی میخندم
تا نبینی گریه هامو
هر دو چشمامو میبندم
چاره ای جز این ندارم
آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی
بی تو من بدجوری تنهام
میدونم یه روز میفهمی
روزی که دنیا رو گشتی
من چه جوری تو رو خواستم
تو چه جور ازم گذشتی
پ ن 1:عشق یعنی کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفر
و بزرگ کردن یک نفر به اندازه یک دنیا
پ ت 2:آنچه نزد شماست به پایان می رسد، و آنچه نزد خداست باقی و پایدار است، و کسانی که صبر پیشه کردند، همانا مزدشان را بر پایه نیکوترین کاری که می کردند، پاداش خواهیم داد.(سوره حجرآیه96)
تا بعد....
نظرات شما عزیزان: